خاطرات نازدونه

فرشته اسمونی

1392/10/17 21:34
نویسنده : faezeh
554 بازدید
اشتراک گذاری

سلام کوچولوی مامان .نمیدونم از چی بگمو از کجا شروع کنم.منو و بابایی خیلی وقته که منتظر اومدنت هستیم لبخند  

فقط ببخشید که انقدر دیر به فکر افتادم برات وبلاگ درست کنم نازنینم خجالت.5 ماه که برای اومدنت روز شماری میکنم هر روزی که میگذره 1 خط بزرگ تو تقویمم میکشم.میدونم که الان پیش خدای مهربونیو اونجا جات خیلی خوبه فرشته.قدر خودتو خیلی بدون شیطون بلای من ولی بسه دیگه .دلت برای مامانی و بابایی تنگ نشده؟؟؟بابایی میگه تو همش داری ناز میکنی  میخوای خودتو عزیزتر بکنی تا وقتی اومدی ما یک عالمه قدرتو بدونیم ولی همین الانم کلی برامون عزیزی نفسم.کوچولوی مامان  کم کم اسباب و اثاثتو جمع کن بسه دیگه هر چی تو اسمونا جا خوش کردی چشمک.  

خودت از خدای مهربون بخواه که زودتر تو رو راهی کنه تو دلم .مطمئنم اگر تو نازنازی هم از ته اون قلب کوچولوت ازش بخوای دیگه منو و باباییو انقدر چشم انتظار نزاره.دوستت داریم فرشته کوچولو.ماچ

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)