خاطرات نازدونه

به نام خداوندی که از رگ گردن به ما نزدیکتر است!

     گاهی گمان نمیکنی ولی میشود .گاهی نمیشود که نمیشود .

              گاهی هزار دوره دعا بی اجابت است.گاهی نگفته قرعه به نام تو میشود.

                                      گاهی گدای گدایی و بخت یار نیست.گاهی تمام شهر گدای تو میشود!

 


امشب فهمیدم که تو هستی .مثل یک قطره زندگی که از هیچ چکیده باشد!

لاحول و لا قوه الا بالله  العلی العظیم جمعه 27 دی ماه سال 1392 برابر روز 28 سیکل ماهانه من.بی بی چک = مثبت شنبه 28 دی ماه 1392 برابر روز 29 سیکل ماهانه من = تیتر بتا 54 امسال بهترین عیدیمو از خدا و بهترین پیامبرش گرفتم.دقیقا دو روز قبل از  مبعث بهترین بندگان  خدا. جمعه 27 دی خیلی دلمون گرفته بود تصمیم گرفتیم که بریم حرم امام بعد هم بهشت زهرا و از اونجا هم  حرم حضرت عبدالعظیم .قبل از رفتن نذرامو نوشتمو و قرانو باز کردم .سوره یوسف اومد یاد این شعر افتادم (یوسف گم گشته باز اید به کنعان غم مخور .کلبه ی احزان شود روزی گلستان غم مخور)     اونروز خیلی حالم با روز های دیگه فرق داشت .خیلی از خدا بودنتو خواستم ...
30 دی 1392

روزهای سخت انتظار

سلام فندوق مامان.دلم خیلی برات تنگولیده بود نمیدونم شاید هنوزم پیش خداییو و دلت نخواسته که بیای و فرشته زمینی ما بشی شایدم همین الان اندازه یک دونه کنجد کوچولو یک گوشه از دلم جا خوش کرده باشی امیدوارم که این رویای قشنگم ۱۲ روز دیگه به واقعیت تبدیل بشه. .. خوب حالا بریم سر اصل ماجرا جونم واست بگه که پنجشنبه ۱۲ دی رفتم برای سونوگرافی تا ببینم فولیکولام تپلی مپلی شدن یا نه که خانم دکتر گفت همه چیز خوبه و شرایط برای تشریف فرمایی شما امادست بهم چند تا امپول hcg وhmg دیگه دادن که جای شما تثبیت بشه و یک وقت شیطونک بازی در نیاری اروم بی صدا بیای و بریو مامانیو سر کار بزاری در ضمن قرار شد که شنبه ۱۴ دی با بابایی...
17 دی 1392

فرشته اسمونی

سلام کوچولوی مامان .نمیدونم از چی بگمو از کجا شروع کنم.منو و بابایی خیلی وقته که منتظر اومدنت هستیم    فقط ببخشید که انقدر دیر به فکر افتادم برات وبلاگ درست کنم نازنینم .5 ماه که برای اومدنت روز شماری میکنم هر روزی که میگذره 1 خط بزرگ تو تقویمم میکشم.میدونم که الان پیش خدای مهربونیو اونجا جات خیلی خوبه .قدر خودتو خیلی بدون شیطون بلای من ولی بسه دیگه .دلت برای مامانی و بابایی تنگ نشده؟؟؟بابایی میگه تو همش داری ناز میکنی  میخوای خودتو عزیزتر بکنی تا وقتی اومدی ما یک عالمه قدرتو بدونیم ولی همین الانم کلی برامون عزیزی نفسم.کوچولوی مامان  کم کم اسباب و اثاثتو جمع کن بسه دیگه هر چی تو اسمونا جا خوش کردی .   ...
17 دی 1392

کلینیک ناباروری

بازم سلام  وروجک .نمیدونی تو این چند ماه چه بلاهایی که سرم نیاوردی البته فکر کنم از اون بالا بالاها داری بهم میخندیو میگی هرکی هندونه/نی نی/ میخوره پای لرزشم میشینه؟ ولییییی اخه چقدر؟چطور دلت میاد مامانو انقدر اذیت کنی  اخه مامانی هم هنوز یکم کوچولو موچولو محسوب میشه البته اشکال نداره تو  فقط بیا پیشم با هم کنار میایم کوچولو نازنین .اولاش فکر میکردم خیلی راحت میای و زندگیمونو پر از شادی  میکنی ولی بعد دیدم نه شما خیلی نازنازی تشریف دارید.خلاصه اینکه حسابی مامان و باباییو انداختی تو خرج . کلی ازمایش دادم و برای اومدن شما پام به مرکز ناباروری امید باز شد .تا الان فقط دوبار رفتم ولی همون دوبار خیلی خستم کرد مجبور ...
17 دی 1392

لالایی کودکانه

لالا گل مریم لالا عزیز من لالا گل مریم لالا عزیز من دیگه وقتش  رسیده تو آغوشم بخوابی باید برای فردا جای خورشید بتابی من می خوام حکایت  عشق تو رو همه بخونن تا که تموم دنیا قدر عشق رو خوب بدونن لالا لالا گل  مریم لالا لالا عزیزم                  ...
17 دی 1392
1